وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سرد و رسمی بود.
به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم........
یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سرد و رسمی........
سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی می دانستم که این آخرین بار است آخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ......
و در آخر گفت خدانگهدار......
من رفتم و او رفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها....
زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده میگفتند او دیگر شاد نیست نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر می کردم...
سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی روحش را در مراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرا یاد سخنانش می انداخت حرفهایی سرد و بی روح....
دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه...
دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان آن را ورق زدم اخرین نوشته اش مربوط به آخرین دیدارمان بود خواندم نوشته را :
امروز برای اخرین بار دیدمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم می کرد دلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم ...
من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
اینارو داریم،
دل نوشته،
،