آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



عشق نگهداری میخواد

عشق نگهداری میخواد، شبها بیداری میخواد، وقتی تنگه دل یار، از تو دلداری میخواد

 

وقتی کسی به دلت نشست نشستنش مقدسه، حتی اگه نخواهدت نفس کشیدنش بسه

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد به من، من خودم بودمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید

عشق کلید شهر قلب است، به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که بار هر کلیدی باز شود

http://thumb.samwep.com/ts99/animate_49190.gif

آرزوم بی تو محاله، لحظه هام بی تو سواله، / بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی عبوره / من نمیخوام تو خیالم بهت بگم عاشقت هستم / دوست دارم که راستی راستی حس کنم کنارت هستم

من در این کلبه خوشم تو در آن اوج که هستی خوش باش، من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش

اگر یادت کنم دیوانه میشم / فراموشت کنم بیگانه میشم / اگر ترکت کنم میمیرم از غم / فراموشت کنم میپاشم از هم

غم خانه عشق تو به رضوان ندهم، یک خار تو را به صد گلستان ندهم / تو معدن عشق آرزوهای منی، من کفر تو را به گنج ایمان ندهم

یک شب از عمرم صفحاتی خواندم، چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم / همه دفتر عمرم ورقی پیش نبود، همه تکرار تمنای تو بود

ای دوست گلی به یادگار بفرست، گر لایق گل نیستم خار بفرست / از بهر خدا، نه از بهر دلت، من پیامی داده ام تو جوابی بفرست!

موجم کردی که بی قرارت باشم، ابرم کردی که اشک بارت باشم / در سکوت گل جلوه نمودی تا من، چون خار همیشه در کنارت باشم

 

نازی که ز لبخند گل یاس هویداست / زیبایی عشق است که در چشم تو پیداست

هر چه باشی نازنین، ایام خارت میکند / هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند

هر چه باشی با لب خندان میان دیگران / عاقبت دست طبیعت اشک بارانت میکند



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




http://www.pic.iran-forum.ir/images/dn1yksq8bimejnr75b.jpg

به نام آنکه ابر را گریاند تا گل بخندد

بیاد آنان که دوستشان داریم و نمی دانند

و

آنانی که دوستمان دارند و نمی دانیم.

 

صدای گام های آرام و نفس های سنگینش خبر آمدنش را به گوشم می داد.خورشید دست های ترک خورده را که سرما بی رحمانه دریده بود به کوه گره می زد و به امید آنکه مرهمی جانش را بشوید سوار بر اسب افق می شد. از چشمان خواب گرفته ستاره می شد فهمید که چندین شب هست که نخوابیده اند و به زحمت چشمک زنان ایستاده بودند . درختان خود را تکانی می دهند و شانه هایی را که زیر بار سنگین غربت سر به سجده گذاشته بود را بلند می کند.و دست های خالی خود را به امید آسمان بالا می گیرد و از زخم هایی که تنه اش را آزرده بود ، گلایه می کرد.گل های محبت چهره از نقاب خاک آلود خود می شویند و خوشه های گندم دست های همدیگر می گیرند و لباس های طلایی خود را می پوشند و بر جاده انتظار گلیمی از گلبرگ های پرپر شده می اندازند و گل های شقایق بی آب که با چشمان اشک آلود در انتظارند این جاده را معطر می کنند.همه با چشمانه ملتمسانه گام هایش را دنبال می کنند.پرستو پشت سرش می دوند.

 

به ادامه مطلب بروید...



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




نامه عاشقانه خیانت

از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری….



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




نامه عاشقانه آرامش نیلگون امواج

عزيزم به هر جا که نگاه ميکنم تو را ميبينم. تصوير تو تنها چيزيست که چشمهايم 

باور ميکند دستان لرزانم را دراز ميکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم 

اما به يکباره محو ميشود و من به ياد مياورم که تو در کنار من نيستي. 

چشمهايم را آرام مي بندم ، صدايت در گوشم ميپيچد 

طنين خنده هايت همه جا 

را پر ميکند ، بي اختيار لبخند ميزنم ولي صدايت دور و دورتر ميشود و من به 

ياد مياورم که باز هم تو نيستي. چه شيرين است 

تمام لحظه ها را به ياد تو بودن 

دلم ميخواد با تو در کنار ساحل بنشينم سرم را 

روي شانه ات بگذارم و امواج 

آبي را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم. 

دلم براي آرامش نيلگون امواج 

تنگ شده. دلم هوايت را کرده است. 

دوباره بيقرار شده ام 

دوباره اين دل ديوانه براي ديدن تو 

دلتنگ شده.... براي تو ...



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




نامه عاشقانه برای تو می نویســـــــم

برای تو می نویســـــــم 


برای تویی كه قلبت پــــــــــاک است


برای تویی كه تنـــــــهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــــــــق توست

برای تویی كه احســـــاسم از آن وجود نازنین توست

برای تویی كه تمام هســـــــتی ام در عشــــــق تو غرق شد

برای تویی كه چشــــــمانم همیشه به راه تو دوخته است

برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احســــــــاس پاک خود كردی

برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنیـــــن خود كردی

برای تویی كه هر لحـــــظه دوری ات برایم مثل یک قرن است 

برای تو که هیچ وقت نفهمیدی دوستت دارم

برای تویی كه سـكوتــــــــــــــــــــت سخت ترین شكنجه من است

برای تویی كه قلبـــــــــت پـاک است

برای تویی كه در عشـــــــــــق ، قـلبت چه بی باک است

برای تویی كه عـشــــــقت معنای بودنم است

برای تویی كه غمــــــــهایت معنای سوختنم است

برای تویی که آرزوهایـــــــــت آرزویم است    



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




نامه عاشقانه اولین سلام

پنجره را بگشا؛

بگذار لحظه‌های تاريکت با انوار آفتاب هم نفس باشد، بگذار گل‌های حضورت، آسمان را تصوير هميشگی آستانه‌ی وجودشان کنند

بگذار عطر زيبايی اين روزگار، سرک بکشد ميان واژه‌های مکتوبم!

روی سياهی خط مي‌کشم و آن را تا معطر ترين جمله امتداد می‌دهم، پس تو رايحه‌ی اميد را استشمام کن از لابه‌لای کلماتم!

دلپذير ترين رنگ را مي‌کشم روی ديواره‌ی کلامم، تو هم آن را با آبی‌ترين نگاهت تا انتها بدرقه کن!

خسته نشدی از اين بغض و گريه؟ از برای چه خون دل خوردن؟ قالب سکوت را بشکن و شيشه‌ی درونت را از نو بساز؛ بگذار زنگار اضطراب

، بگريزد از دالان روحت! مجال نده تا الفبای غصه، جای خود را ميان ورق‌های افکارت، تثبيت کند...

گمان کنم که بلور زيبای دلت اندکی کدر شده، پس بيا بياراييمش به هزار هزار یاس زمينی و اين رخت سياهی را برون کنيم از تن دقايق...

دکلمه‌ی جنون را با قلمي از جنس طراوت، حک کردم روی لوح تقديرم؛ و می‌خواهم اکنون با دست خود، آن را راهيه جاده‌ای کنم ک

ه از پايان نکويش ترديدی ندارم...

بتکده‌ی ماتم را ویران خواهم کرد با تبر اطمينانم و امروز ستايش را، تقديم تنديسی می‌کنم که ياد تولد دوباره‌ام را تداعی‌می‌کند....

تو هم به ياری‌ام بيا، تا تمام امواج سياه را به آتش افکنم و اطمينان دارم، شعله‌های آتش زندگی من، جاودانه‌تر از آن امواج است....

می‌نشينم و باز قلم را سر می‌دهم روی سپيد ترين کاغذ آرزويم، تا طرح نام تو را برايم ترسيم کند....

آنگاه آن را می‌نشانم ميان قابی از رنگ سادگی و می‌گذارم تا ابد بماند کنار پنجره‌ی احساساتم

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




عاشقانه

گلوله نمی دانست

تفنگ نمی دانست

شکارچی نمی دانست

پرنده داشت برای جوجه هایش غذا می برد

خدا که می دانست



برای مشاهده دیگر قطعه ها به ادامه مطلب بروید...



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، شعر، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




کوچه پس کوچه های دلتنگی

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس ، لبانش می لرزید ، گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر

- سلام کوچولو ... مامانت کجاست ؟

نگاهش که گره خورد در نگاهم، بغضش ترکید. قطره های درشت اشکش ، زلال و و بی پروا چکید روی گونه اش

- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ...

صدایش می لرزید

- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم ، گم شدی ؟


:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، داستان کوتاه، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




عشق و فداکاری

 

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او

نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش

دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند

کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از

پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او

منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید

پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا

جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل

دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از

زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با

دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به

پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش

مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک

کرده بود

 

دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان

غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان

پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش برود و یا پسر خا له

اش با ان همه احساس و ابراز محبت و انوقت او عاشق بی احساس ترین ادم دنیا

شده بود در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که

از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود

پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند...

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




عاشقتم

به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم

به عشق شب هایی که صدایت را می شنوم عاشق سکوت و تاریکی ام

فدای دلتنگی هایت ، اشکهای گونه هایت

عشق من دوستت دارم ، بی نهایت ...

نگاه مهربانت ، نمی دانم دیگر چه بنویسم در وصف چشم های زیبایت.

چه بنویسم در وصف تو ، تویی که برتر از احساس منی

تویی که زیباتر از تمام کلمات عاشقانه ای

به عشق بودنت ، زندگی را با تمام تلخی هایش دوست دارم

لحظه به لحظه با تو ، تک تک ثانیه ها را دوست دارم

چند صباحی است از عشق می نویسم برای دل ها

عزیزم از عشق نوشتن را، به عشق بودنت دوست دارم

چه بنویسم در وصف روی ماهت

لحظه ای سکوت میکنم به احترام لبخند مهربانت

به عشق بودنت ، عاشق از عشق نوشتنم

روزها می آید و می رود ، من عاشق این دنیای عاشقانه ام

من که کسی نبودم

اما آنقدر در وصف تو نوشتم  که اینک یک شاعر پرآوازه ام ...

تو در قلب منی ، من در قلب تو

به عشق این احساس، عاشق بودن را دوست دارم.

به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم

به عشق بودنت با تو بودن را دوست دارم

به عشق بودنت فریاد زدن را دوست دارم

میخواهم فریاد بزنم که تا دنیا دنیاست

و

آسمان بالای سر ماست

به عشق تو زندگی کردن را دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، شعر، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




فاصله بین دلها !

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصل خیزی مزارع عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند. در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند. آنقدر آهسته که فقط خودشان دوتایی صدای خود را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد.

 

 

یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: "آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد می‌زنند؟"

شیوانا پاسخ داد: "وقتی دل‌های آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هر چه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است.

وقتی دل‌ها نزدیک هم باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




باران عشق من

باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!

همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در

زیر باران بی قراری خیس می شوم

 

هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار

است

تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی

 

قلبم. قلبم . قلبم تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت

چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت تنها خیره شده است به آن سو!

آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است

 

ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که

خیلی دیر است،

ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!

 

لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!

دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت

را!

قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین . قطره قطره قطره میریخت بر روی

گونه هایم

 

این قطره های باران بود یا اشکهایم

خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم

خدیا چرا میلرزد پاهایم

خدایا چرا نمیشوند حرفهایم.

 

آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی

دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است

 

این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در

آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا

بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق

بارانی که مرا عاشق تو کرد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




اولین روز بارانی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

 

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

 

 

و

 

 

به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش را کرده بودی

چتر آورده بودی

و من غافلگیر شدم

 

سعی می کردی من خیس نشوم

و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد

.

و

و

و

و

چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

که با یک چتر اضافه آمدی

و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم

.

.

.

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم

تنها برو

.

.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




عاشقانه هایی با بوی باران

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران. خیس تر از آسمان و درختان.

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع

شود.

 

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از

تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.

دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.

لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام میکند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.

 

 

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای

رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا

بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.

 

 

در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای

غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




شبي پسر كوچكي يك برگ كاغذ به مادرش داد . مادر در حال آشپزي بود دستهايش را با حوله تميز كرد و

نوشته ها را با

 

صداي بلند خواند. پسر كوچولو با خط بچه گانه نوشته بود :

 

صورتحساب:

۱ـ تميز كردن باغچه 500 تومان

۲- مرتب كردن اتاق خواب 500 تومان

۳- مراقبت كردن از برادر كوچكم 1000تومان

۴- بيرون بردن سطل زباله 500 تومان

۵- نمره رياضي خوبي كه گرفتم 500 تومان

جمع بدهي شما به من 3000 تومان

مادر به چشمان منتظر پسرش نگاهي كرد و چند لحظه خاطراتش رو مرور كرد سپس قلم را برداشت و پشت

برگه صورتحساب پسرش اين عبارت را نوشت :

 

۱- بابت سختي 9 ماه بارداري كه در وجودم رشد كردي ، هيچ

۲- بابت تمام شب هايي كه بر بالينت نشستم و برايت دعا كردم ، هيچ

۳- بابت تمام زحماتي كه در اين چند سال كشيدم تا تو بزرگ شوي ، هيچ

۴- بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازيهايت ، هيچ


و اگر تمام اينها را جمع بزني خواهي ديد كه هزينه عشق واقعي من به تو هيچ است.

 

وقتي پسر آنچه را كه مادرش نوشته بود را خواند ، چشمانش پر از اشك شد و در حالي كه به چشمان

مادرش نگاه ميكرد قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت:

 

قبلا بطور كامل پرداخت شده است.مادر یعنی گنج عشق!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، بیشتر بدانید...، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




عشق و تنهایی

عشق                                      بيداد    من

باختن                  يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

در                              عشق يعني ...           شدن

ساختن                                                                            عشق

دل                                                                                   يعني


كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                يعني

  كودك                        مسجد

  يعني             الاقصي

عشق  من

 

عشق                                      آميختن                                         افروختن

يعني                                 به هم          عشق                               سوختن

چشمهاي                      يكجا                    يعني                       كردن

پر ز                 و غم                            دردهاي             گريه

خون/ درد                                                   بيشمار

 

  عشق                                 من

    يعني                           الاسرار

    كلبه                  مخزن




:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




پسرک وگنجشک...

پسرک‌ بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، سنگ‌ در تیرکمان‌ کوچکش‌ گذاشت‌ و بی‌آن‌ که‌ بداند چرا، گنجشک‌ کوچکی‌ را نشانه‌ رفت. پرنده‌ افتاد، بال‌هایش‌ شکست‌ و تنش‌ خونی‌ شد. پرنده‌ می‌دانست‌ که‌ خواهد مرد اما...

 

اما پیش‌ از مردنش‌ مروت‌ کرد و رازی‌ را به‌ پسرک‌ گفت تا دیگر هرگز هیچ‌ چیزی‌ را نیازارد.

 

پسرک‌ پرنده‌ را در دست‌هایش‌ گرفته‌ بود تا شکار تازه‌ خود را تماشا کند. اما پرنده‌ شکار نبود. پرنده‌ پیام‌ بود. پس‌ چشم‌ در چشم‌ پسرک‌ دوخت‌ و گفت: کاش‌ می‌دانستی‌ که‌ زنجیر بلندی‌ است‌ زندگی، که‌ یک‌ حلقه‌اش‌ درخت‌ است‌ و یک‌ حلقه‌اش‌ پرنده. یک‌ حلقه‌اش‌ انسان‌ و یک‌ حلقه‌ سنگ‌ریزه. حلقه‌ای‌ ماه‌ و حلقه‌ای‌ خورشید.

 

و هر حلقه‌ در دل‌ حلقه‌ای‌ دیگر است. و هر حلقه‌ پاره‌ای‌ از زنجیر؛ و کیست‌ که‌ در این‌ حلقه‌ نباشد و چیست‌ که‌ در این‌ زنجیر نگنجد؟!

 

و وای‌ اگر شاخه‌ای‌ را بشکنی، خورشید خواهد گریست. وای‌ اگر سنگ‌ریزه‌ای‌ را ندیده‌ بگیری، ماه‌ تب‌ خواهد کرد. وای‌ اگر پرنده‌ای‌ را بیازاری، انسانی‌ خواهد مرد.

 

زیرا هر حلقه‌ را که‌ بشکنی، زنجیر را گسسته‌ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره‌ کردی.

پرنده‌ این‌ را گفت‌ و جان‌ داد.

و پسرک‌ آن‌قدر گریست‌ تا عارف‌ شد....



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




رفتن .....

 

پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.

 

سنگ پشت،ناراضی و نگران بود.پرنده ای در اسمان پر زد.سبک،و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:این عدل نیست ، این عدل نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی. من هیچ گاه نمیرسم. هیچ گاه. و در لاک سنگی خود خزید،به نیت نا امیدی. خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد.

 

کره ای کوچک بود.وگفت:نگاه کن،ابتدا و انتها ندارد.هیچ کس نمی رسد .چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. وهر بار که میروی،رسیده ای. باور کن انچه بر دوش توست،تنها لاکی سنگی نیست.تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی،پاره ای از مرا. 

 

خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور.

 

سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن،حتی اگر اندکی ...



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




فکر راحت!

 

زمانه هم چون گذریست باید ازین گذر گذشت

 نه راه پیش دارد نه پس باید ازین سفر گذشت

قسمت ما دربه دریست، سهم ما خوش باوریست

 توی راه زندگی، مقصد ما، در به دریست

فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد

 قفسی با، در باز ترانه ای از لب ساز

فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد

 

 

 

قصه شهر فرنگی دروغ بود؛ ستاره های آسمونش بی فروغ بود

قصه شهر فرنگی دروغ بود؛ ستاره های آسمونش بی فروغ بود

پیک خوشبختی ما، داره میاد؛ تو سفره

چشمای عاشق و خیس و منتظر من، به دره

خیره بر دروازه شهر آشنای من که از یک دریچه هم واسه من کوچیکتره

فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد

بوی خوش عطر خاک، دلای ساده و پاک عشق رفتن به خونه قصه ای شد غمناک

فکر راحت نفسی خوش دل من میطلبد

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، شعر، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




برای تو

 

براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست

برايتويي كه قلبم منزلگه عشق توست

برايتويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست

برايتويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد

برايتويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است

برايتويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي

برايتويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي

برايتويي كه يك لحظه دوري ات برايم مثل يك قرن است

برايتويي كه سكوتت سخت ترين شكنجه ی من است

 برای تو که یکی یک دونه ی قلب منی

 

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




معجزه عشق

همه جا عطرتو پیچیده ، تنها صدای تو را می شنوم ، جایت در کنارم خالیست

شاخه گلی را به جای تو می گذارم  تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم

تمام احساساتم سهم تو است ، جای تو تا ابد ، تا همیشه در قلب من است

کاش برایت کم نباشم ، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند،

تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماند

قلبم تنها با تو زنده است ، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم

این تمام احساسات من است

لیاقتت بیش از اینهاست ، این تمام دار و ندار من است

در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود

دیدن باوفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بود

حالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من

تو  زیباترین حادثه ای که تا ابد میمانی در قلب من

کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشم

تو را داشته باشم برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ، برای ماندن

تو آمدی و دلم از غمها رها شد ، حالا احساساتم با تو زیبا شده

عشق آمده و دلم غرق در امواج مهربانی هایت شده

به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم

مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم

تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم ...

دوستدارم عشقم

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




میخواهمت عشق من

 

می مانی و شب ها پرستاره می شود 

می آیی و زندگی عاشقانه می شود 

می باری و همه جا تازه می شود 

می تابی و دلم بیشتر عاشقت می شود 

با تو بودن تکرار می شود 

این تکرارها باز هم تکرار می شود 

و

دنیا که تو باشی از آن می شود 

تو هستی و دلم به تو خوش است

تو می مانی همین برایم کافیست 

آسمان چشمانم همیشه به رنگ آبیست 

می خواهمت ، می خواهمت ای تمام بود و نبودم 

تو کجا بودی لحظه هایی که در پی تو بودم 

تو کجا بودی لحظه ای که در آرزوی داشتن یکی مثل تو بودم 

می خواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند! 

نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشم 

همان گونه که اینک دیوانه ات هستم 

مثل این است که عمریست گرفتار تو هستم 

می مانی و شب ها پر ستاره می شود 

می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو می شود 

میدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمی شود 

میدانی که هیچکس مثل من درگیر تو نمی شود 

می خوانمت و دلم هوس فریاد می کند 

فریاد نام تو همراه با احساسی در اعماق قلب من

حسی که به آن شک ندارم ، دوستت دارم عشق من

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




در انتظار تو

من و تو هستیم و بینمان فاصله

زودتر نمی گذرد این ثانیه های بی حوصله

همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکس های هم باشیم!

بیش از این انتظار مرا می سوزاند، دلخوشی فرداست که

تمام حسرت ها و غم ها را بر دلم می پوشاند

تو  در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر می شوم

تو اشک میریزی و من در اشک هایت غرق می شوم

تو نمی تابی و من در تاریکی محو می شوم

تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا می شوم!

انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمی کنند

چرا نمی گذرد ، تا برسد آن روز

در خواب می بینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمی دانم، می دانند حال من و تو را

روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است

امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم

دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم

به انتظارت می نشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش

تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم خیلی دوستت دارم

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




زندگی من با تو ...

میدانستم عاشق بارانی

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشک هایم

تا اشک هایم ابر شود و باران ببارد

این اشک های من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشم های من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی ، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشق های روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم

میترسیدم رهایم کنی ، مرا تنها بگذاری

اما .... تو آنقدر خوبی ، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمی کنم

همین مرا خوشحال می کند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم می کند

انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود

عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است

همین مرا آرام می کند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار می کند

از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی

یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد

وای که شب ها با تو چه رویاهایی دارم

وقتی شب میرسد به یادت چه  حالی دارم ، نمی خوابم ، به یادت بیدار می مانم

تا سحر فرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم

این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو

لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو

حتی اگر لحظه ای می خوابم در خوابم میبینم تو را

بگذار اینگونه بگویم که من ، بدون تو نمیخواهم زندگی را

دوستت دارم عزیزم

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




وقتی تو باشی

وقتی تو باشی ، زندگی برایم زیباست ، عاشقی برایم بامعناست !

وقتی تو باشی ، قلبم بی آرزوست ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهایی !

وقتی تو عزیز دلم باشی ، همدمم باشی ، سرپناهم باشی ، طلوع آفتاب برایم آغاز یک

روز پرخاطره دیگر با تو است عزیزم !

تو هستی ، برای من هستی ، تا آخرش همه هستی ام هستی ، حالا من هستم و یک

عشق پاک در قلبم !

وقتی تو باشی ، عشق در وجودم همیشه زنده است ، میتپد قلبم تنها برای تو ، میگذرد

لحظه ها به یاد تو و می ماند برای همیشه یک عشق جاودانه در قلبهایمان !

وقتی تو گل من باشی ، باغچه خشک قلبم بهاری میشود ، این دل از عطر و بوی تو پر

از محبت و صفا میشود !

وقتی تو عشق من باشی ، این چشمها برای دیدن تو بی قرار و بی تاب میشود ، حضور

تو در کنارم تنها آرزویم میشود !

وقتی تو همدمم باشی ، دیگر تنهایی با من بیگانه میشود ، غم و غصه های دنیا در قلبم

فراری میشوند !

تو باش ، عزیز دلم باش ، عشقم باش ، دنیا برایمان بهشت همیشگی میشود !

وقتی تو باشی ، وقتی تو همه زندگی ام باشی ، این دل فدای قلب مهربانت میشود

چشمهایم همیشه منتظر دیدن چهره ماهت میشود !

وقتی تو باشی ، من نیز هستم ، زیرا تو درون قلبم هستی !

پس با من باش ای عشق جاودانه ام ، بیا تا با هم بخوانیم ترانه عاشقانه ام را ، که برای

تو سروده ام ای تو که بی تو بودن برایم به معنای خواب همیشگیست !

وقتی تو باشی .........

عاشقتم

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




باور کن که دوستت دارم

ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم دوستت دارم

ای امید و آرزوی من ، دنیای من دوستت دارم

ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافت باران بهار دوستت دارم

ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل پاره پاره ام دوستت دارم

ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم دوستت دارم

ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام دوستت دارم

ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام دوستت دارم

دوستت دارم و خواهم داشت ای که تو لایق این دوست داشتنی

عاشقت می مانم و خواهم ماند ای که تو لیلی این دل دیوانه ای

به خاطرت جانم را ، زندگی ام را ، فدایت می کنم ، نثارت میکنم

دوستت دارم که چشمهایم را قربانی نگاهت میکنم

اگر می گویم که دوستت دارم از ته دلم می گویم ، از تمام وجودم می گویم

باور کنی ، باور نکنی یک کلام ! دوستت دارم

بخدا دوستدارم عشقم فدات



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




همه هستی ام تویی

عزیز دلم تویی ، مهربانم ، همه هستی ام تویی !

عشق من تویی ، گل من ، همه زندگی ام تویی !

تویی زیباترین گل در  میان تمام گل ها در گلستان باغ زندگی

تویی درخشان ترین ستاره در میان تمام کهکشان ها در آسمان زندگی

همدم من تویی ، بهترینم ، شیرینی لحظه هایم تویی !

همنفسم تویی ، زیباترینم ، فرشته قلبم تویی !

تویی لایق یک قلب بی ریا مثل قلب پاکت ...

تویی سرچشمه همه خوبی ها مثل قلبت که مانند دریایی است پر از محبت و مهربانی !

همسفرمن تویی ، ای همیشه ماندنی ، آرزوی همیشه من تویی !

همزبان من تویی ، ای تو که با درد دلهای عاشقانه ات مرا به رویاها میبری !

همسفر با من بمان ، تنها نگذار مرا !

اسیر کن مرا در قلبت ، هیچگاه رها نکن مرا !

همسفر مرا دوست داشته باش ، عاشقم کن ، در حسرت عشقت نگذار مرا !

عزیز دلم تویی ، فدای قلب مهربانت ، همه هستی ام تویی !

همسفر ، همنفست دلش همیشه با تو است ، همنفس ، همسفرت تا آخر راه زندگی

با تو است !

ای همیشه یارم تویی عشق ماندگارم ...

عزیز دلم تویی ، گل من ، همه زندگی ام تویی !

همیشه کنارتم عزیز دلم



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




گل صداقت

شاهزاده با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت

کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق

شاهزاده بود،

دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک

بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد

ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه

گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل

بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

لحظه موعود فرا رسید.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار

همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز

نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار

همسری امپراتور می کند :

 

  گل صداقت

 

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




اعتراف عاشقانه

آنقدر خوبی که در یک لحظه عاشقت شدم ، عشق را با تمام وجود احساس کردم 

و

اسیر قلب وفادارت شدم ! 

آنقدر مهر و محبت در دلت است که باور کردم مثل تو هیچکس در این دنیا نیست ! 

معنای وفا را برای بی وفایان معنا کردی و ثابت کردی که چقدر به عشقمان وفاداری ! 

یک آغاز دیگر با قلب پر احساس تو ، آغاز راه خوشبختی با تو ای همسفرم ، چقدر زیباست 

و چقدر رویاییست ! 

آنقدر ساده و بی ریایی که مهرت در همان لحظه اول به دلم نشست ! 

مهرت مثل یک شبنم بر روی گل ، مثل بوسه ای از سوی تو ، چه عاشقانه به دلم نشست ! 

آغازی که گویا هیچگاه پایانی نخواهد داشت ، احساس نمیکنم لحظه تلخ جدایی را ! 

تو بهترینی ای مهربان ، تو برترینی در میان همه عاشقان ! 

این زندگی تا آخرش با تو بهار است ، این قلب بی طاقتم تا آخرش برای قلب پاکت است ! 

آنقدر برایم عزیزی که این دلم لحظه به لحظه آرزویش در کنار تو بودن است عزیزم 

 دلم میخواهد آن لحظه که در کنارمی برایم با آن صدای مهربانت ، درد  دل های 

 عاشقانه ات را بگویی و من نگاه به چشمهای مهربانت کنم و گوش کنم به 

حرفهای شیرینت ، دستانت را بفشارم و بگویم که خیلی دوستت دارم ! 

چه زیباست آن لحظه که سکوت فضای عاشقانه ما را فرا میگیرد 

لحظه ای 

 که تو به چشمهایم خیره میشوی و من نیز با 

صدای آهسته میگویم دوستت دارم و سکوت را با این کلام مقدس میشکنم ! 

اگر بگویم تا آخرش با تو هستم ، اگر بگویم که هیچگاه تو را تنها نمیگذارم باور میکنی ؟ 

باورش خیلی سخت است ، در این زمانه که دلهای بی وفا فراوان است

 اما تو ای همیشه ماندنی باور کن که  با تو میمانم تا آخر راه زندگی ! 

اگر بگویم جز تو هیچکس را در زندگی ام ندارم ، اگر اعتراف کنم که تنها 

 تو را در قلبم دارم باور میکنی که من چقدر تو را دوست دارم ؟ 

باور کردنش سخت است اما امتحان آن مجانیست ،  قلبم را از سینه بیرون می آورم 

 تا باور کنی که تنها تو درون آن هستی اما بعد از آن قرار ما بر سر مزار من است ! 

پس میخواهی باور کن ، میخواهی باور نکن اما به عشق پاکمان قسم باور کن که 

 خیلی دوستت دارم ..... خیلی دوستت دارم .... خیلی دوستت دارم ....

 

عزیزم



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




بهترینم

تو آمدی و بهار زندگی ام فرا رسید

 

تو آمدی و کویر دلم ، تبدیل به دریایی از عشق و محبت شد

 

آمدی و خوشبختی را با خود بهمراه آوردی

 

تو همانی که من میخواستم ، تو همان آرزوی منی ای آرزوی من

 

با ورود تو به قلبم خوشبختی در زندگی ام تضمین شد و فرداها را

 

در کنار تو زیبا می بینم و می دانم با تو زندگی ام پر از

 

خاطره های شیرین و ماندگار خواهد بود

 

دستان گرمت را به من بده ، سرت را بر روی شانه هایم بگذار

 

و درد دلهای عاشقانه ات رادر گوشم زمزمه کن ای عشق من

 

می خواهم با تو همان مرد خوشبخت باشم ، همانی که برای

 

 رسیدن به تو خودش را به آب و آتش زده

 

اینک که تو را یافتم دیگر به جز خوشبختی مان هیچ آرزویی

 

 را از خدای خویش ندارم، ای تک ستاره آسمان تاریک قلبم خیلی دوستت دارم و

 

میخواهم تا آخرین لحظه نفسهایم تو راعاشقانه دوست داشته باشم

 

 و

 

به تو عشق بورزم و با عشق تو زندگی کنم

 

تو آمدی و به من نیروی عشق دادی تا با این نیرویی که

 

در وجودم است عاشقانه با تو زندگی کنم و به عشق تو در مقابل

 

 سختی ها و مشکلات زندگی بایستم

 

دوستت دارم ای تو که خزان سرد و بی روح دلم را تبدیل

 

 به بهار سبز عاشقی کردی عزیزم

 

ازمجنون قصه ها نیز دیوانه ترم

 

این قلب کوچک و پر از درد من فدای تو ، این قلب من بی ارزش است جانم فدایت

 

می خواهم با گرمی آن قلب عاشقت در این دنیای سرد زندگی کنم و به تو و عشق تو

 

افتخار کنم ... خوشبختم چون در کنار تو هستم ، امیدوارم به فرداها چون در قلب مهربان

 

تو هستم و زندگی ام را بیشتر از همیشه زیبا می بینم

 

 چون تو همان زندگی منی ای بهترینم

 

بیشتر از همه چیز و همه کس دوستت دارم و بعد از

 

 خدای خویش تو را می پرستم و عاشقانه از ته قلبم ، با صداقت

 

و یکرنگی و یکدلی فریاد میزنم

 

ای بهترینم خیلی دوستت دارم

 

 تا ابد و تا زمانی که خون در رگهایم جاری است با تو می مانم



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، شعر، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 16 شهريور 1390




صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 26 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com