آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



پدر عاشقی بسوزه!!؟

من سرم توی کار خودم بود Limoootorsh.ir    پدر عاشقی بسوزه !

Limoootorsh.ir    پدر عاشقی بسوزه !

 

بعد یه روز یه نفرو دیدم Limoootorsh.ir    پدر عاشقی بسوزه !



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 14 ارديبهشت 1392




دم بختی ها

شنیدین این پسرای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟

یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من! ازدواج که قصد نمی خواد! پول می خواد که تو نداری!

این دخترای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟

یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من! ازدواج که قصد نمی خواد! خواستگار می خواد که تو نداری!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 14 بهمن 1391




دلت شماره چنده؟

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 26 تير 1391




قبل و بعد از ازدواج

قبل از ازدواج :

پسر: بالاخره موقعش شد . خیلی انتظار کشیدم.

دختر : میخوای از پیشت برم؟

پسر : حتی فکرشم نکن!

دختر : دوسم داری؟

پسر : البته! هر روز بیشتر از دیروز!

دختر : تا حالا بهم خیانت کردی؟

پسر : نه! برای چی میپرسی؟

دختر : منو میبوسی؟

پسر : معلومه! هر موقع که بتونم.

دختر : منو میزنی؟

پسر : دیوونه شدی؟ من همچین آدمیم؟

دختر : میتونم بهت اعتماد کنم؟

پسر : بله!

دختر : عزیزم!

بعد از ازدواج:

کاری نداره!!!!!!!!!!!! از پایین به بالا بخون.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 26 تير 1391




یه تست هوش جالب

اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتدبگویید اشبتاه کجاست؟؟؟

123456789

123456789

123456789

............... ....

یعنی شما الان به این موضوع تمرکز کردید؟؟؟

:))

اشتباه این هست که!

کلمه هسیتد-هستید

اشبتاه-اشتباه

من نگفتم اشتباه در اعداد هست!!!!

بهتر نیست برگردیم اول اتبدایی بخونیم ؟؟

حتی کلمه اول ابتدایی هم اشتباهه!!

............... .......

پس بریم اول مهد کودک بخونیم

حتی کلمه مهد کودک هم اشتباهه!!!

چرا رفتید دوباره مهد کودک رو ببینید؟؟؟؟

 خندهقهقهه

ههههههههههههههه هه

الوووووووو یبمارستان دیوونه ها؟؟؟؟؟

بیایید این دیوونه ها رو از اینجا ببرید!!!

هههههههههه

حتی کلمه بیمارستان هم اشتباهه!!  نیشخند

خوب سركار رفنيتا خنده



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، تست، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 25 تير 1391




با دیدن این عکس بی اختیار خواهید خندید

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 25 تير 1391




چرا ... ؟

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 20 خرداد 1391




جوک و لطیفه انگلیسی

Jack was attending the funeral service of the richest man in the city.

Beacause he was weeping bitterly, a man asked sadly, " was the deceases one of the dear relatives? "No" said jack.

" Then why are you crying?" asked the stranger. " Because I'm not one of the relatives," answered jack.

 

جک به مراسم تشییع جنازه ثروتمندترین مرد شهر رفته بود. چونکه او زارزار می گریست ، مردی با تاثر از او پرسید. " آیا متوفی از بستگان عزیز شما بود؟"

جک گفت ، " نه "

آن غریبه پرسید : " پس چرا دارید گریه می کنید؟ "

جک پاسخ داد ، " چون که یکی از بستگانش نیستم.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




داستان طنز انگلیسی با ترجمه

A farm boy accidentally overturned his wagonload of corn in the road. The farmer who lived nearby came to see what had happened. " hey boy " , he called out, " forget your trouble for a moment and come on in and have dinner with us. Then i will help you get the wagon up."

" that is very nice of you", the boy answered , "But i don't think Pa would like me to do it."

"Oh, come on, son," the farmer insisted. "Well, okey," the boy finally agreed. "But pa won't like it." After a hearty dinner , the boy thanked his host. " I feel a lot better now , but i know pa is going to be upset."

" I don't think so," said the neighbour . " By the way, Where is your pa?"




:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




طنز پیر زن ایرانی

یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوشو با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.

مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه مو با خودم میارم.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




ماجرای غریق نجات

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




مادر زن

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخری رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

اما داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟

همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




مگه میشه سر استاد کلاه گذاشت

چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




شعر طنز ديدم به خواب حافظ

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس

ديدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم

گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم

گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي

گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟

گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری

گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 16 بهمن 1390




قبل و بعد از ازدواج

پیش از ازدواج ......

پسر: آره. خیلی انتظار برام سخت بود.

دختر: می خوای ترکت کنم؟

پسر: نه! حتی فکرشم نکن.

دختر: دوستم داری؟

پسر: البته! خیلی زیاد!

دختر: تاحالا به من خیانت کردی؟

پسر: نه! این که اصلاً سوال کردن نداره؟

دختر: منو می بوسی؟

پسر: هر فرصتی که گیر بیارم!

دختر: کتکم میزنی؟

پسر: دیوونه ای؟ من از اون جور آدما نیستم!

دختر: می تونم بهت اعتماد کنم؟

پسر: بله!

دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج ......

از پایین به بالا بخون !!!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، جملات بزرگان، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 16 بهمن 1390




راز خوشبختی...!!!

راز خوشبختی...!!!

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 10 آذر 1390




طنز داستان ادم و حوا ومیوه ممنوعه

داستان ادم و حوا ومیوه ممنوعه به روایت طنز:

 

- آدم هرچی به جون حوا قسم خورد که عکس خوردن سیبش کار فتوشاپه، خدا قبول نکرد و از بهشت بیرونشون کرد. شیطون داشت سی دیه سیب خوردن حوا رو می فروخت

- آدم جرات که کرد به درخت سیب نزدیک بشه، فهمید همه سیبها پلاستیکین، خدا هم از بهشت بیرونش کرد

- خدا به آدم دستور داد تا حوا رو قربونی کنه. آدم تا چاقو رو گذاشت رو گردن حوا، شیطون دوتا سیب به آدم داد و گفت : خدا از قربونی کردن حوا گذشت، عوضش این دوتا سیب رو بخورین. آدم و حوا که سیبها رو خوردن، خدا از بهشت بیرونشون کرد

- دربونای بهشت لج کردن و تو ساک آدم و حوا که داشتن می رفتن مسافرت، یه سیب انداختن. بعدهم دوتاشون رو گرفتن و به جرم قاچاق سیب از بهشت بیرون کردن . خدا فکر می کرد همه جا امن و امانه



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز چگونه لج شوهرتان را دربياوريد

چگونه لج شوهرتان را دربياوريد

 http://s1.picofile.com/file/5936038015/apple_1.jpg

1:با ماشين ريشتراشي اش خيار رنده کنيد

2:وقتي روزها خسته مي آد خونه تلفن بزنديد به شمسي خانوم و تا شب غيبت کنيد

 3:يه ليست از اسامي مردان تهيه کنيد و جلوي هر کدوم يه قرار ملاقات بنويسيد و بزنيد رو در يخچال.

4: شلوارش رو به همراه مدارک وپاکت سيگارش داخل ماشين لباسشويي بندازين

5: وقتي مي خواهيد بريد خريد مانتو قرمز و روسري زرد گل گلي تون را بپوشيد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز مهم ترين سوال هاي جامعه ايروني!!

مهم ترين سوال هاي جامعه ايروني!!

http://karzan.ir/images/%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87%20%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87%20%D9%87%D8%A7.gif



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان

پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان

 

1- يقه اولين خواستگار رو بچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه.

 2- ناز و لفت و ليس رو بذاريد كنار.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز بيچاره دخترا

بيچاره دخترا

 

بيچاره دخترا اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!

اگه زشت باشن مي گن کي اينو مي گيره!

اگه تپل باشن مي گن چه گوشتيه!

اگه لاغر باشن مي گن چه مردنيه!

اگه مودبانه حرف بزنن مي گن چه لفظ قلم حرف مي زنه!

اگه رک و راست باشن مي گن چه بي حياست!

اگه يه خورده فکر کنن مي گن چقدر ناز مي کنه!

اگه سري جواب بدن مي گن منتظر بود!

اگه تند راه برن مي گن داره مي ره سر قرار!

اگه اروم راه برن مي گن اومده بيرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتي حرف بزنن مي گن با دوست پسرشه!

اگه خواستگارو رد کنه مي گن يکي رو زير سر داره!

اگه حرف شوهرو پيش بکشه مي گن سر و گوشش مي جنبه !

اگه به خودش برسه مي گن دلش شوهر مي خواد مي خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه بميره خوبه؟

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز وقتي پسرا دور هم خلوت ميکنند چي ميگن؟؟

وقتي پسرا دور هم خلوت ميکنند چي ميگن؟؟

 

1- بدبخت حسين دلت بسوزه همون دختري که به تو پا نميداد من رفتم شمارشو

گرفتم

2- واي پسر ! اين دختره دانشجو که توي کلاس ماست رو ديدين عجب هيكلي داره !

3- من بدجوري عاشقش شدم . اگه اين خوشکله با من دوست بشه من همه ي

دوست دخترهام رو کنار ميگذارم .

4- ...ها ! حوصله مون سر رفت ! دو تا ...شعر بگين تا بخنديم !

5- يک سي دي توپسي گيرم اومده که خيي باحاله . جديدترين شوي جني فر لوپر

و شکيراست .

6- بچه ها اين دختره رو ديدين که مانتو صورتي ميپوشه و يه عينک آفتابي هم ميزنه

. وقتي هم که توي دانشگاه را ميره هيچکي رو تحويل نميگيره . بايد حالشو بگيريم

....بهش!

7- ما اينيم ديگه بالاخره شماره رو داديم به دختره فقط دنبال خونه خالي ميگرديم .

8- بچه ها من ميخونم شماها دست بزنيد ... توي کوچمون دختره قد بلنده ...

9- بر و بچ جاتون خالي امروز رفتيم کافي نت يه رومي رو به گند کشيديم

10-ديشب جاتون خالي.مامانم اينا نبودن يه غذاي توپ!!! درست كردم. فقط يه كم

زيادي رو گاز موند كه اونم مهم نيست.نميدونيد ته ديگ تخم مرغ چه خوشمزه

هست!

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز سخنان حکيمانه در باب زن

سخنان حکيمانه در باب زن

 

1-فردوسي حكيم بزرگ ايراني كه همه قبولش دارن ميگه:

كه پيش زنان هرگز راز مگوي چو گويي سخن بازيابي به كوي.

معني:هرگز رازت رو به يه زن نگو كه اگه بگي پس فردا رازت رو از زبون در و

همسايه ميشنوي خنديدن حقيقت محض!

 

2-اين حكيم در جاي ديگه ميگه:

زنان را نباشد به جز يک هنر نشينند و زايند شيران نر

اينم كه احتياج به معني نداره.

 

3-ارنست همينگوي ميگه:

زن ها جنگ ها را شروع مي کنند و مردها آن ها را ادامه مي دهند.

 

4-منكن جان هم ميگه:

مردها و زن ها دست کم در يک مورد اتفاق نظر دارند. هيچ کدام به زن ها اعتماد

ندارند! البته زياد ناراحت نشو (خانم‌ها رو ميگم).چيزهاي خوبي هم راجه به زنها

 

گفتن: 5-ناپلئون كه ميگه: اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسي پرورش مي داد

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز 20 نكته ي خنده در مورد مردها

20 نكته ي خنده در مورد مردها

 

1-اسم هر جک و جونوري رو روي شما نميگذارند از قبيل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد ديگر که اينجا جاش نيست

2-در عروسي ميتونيد لباسي رو که بارها به تن کرديد رو دوباره بپوشيد

3-ميتونيد هر صد سال يه بار هم موهاتون رو شونه نکنيد و بعد بگيد مد روزه

4-از ترس اينکه کسي سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو قايم نمي کنيد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز داداشي هاي دخترا

داداشي هاي دخترا

 

1-داداش اينترنتي تا هر وقت خواستن ازش اکانت مجاني بگيرت!و بدون وجدان

درد اد ليستشو نو پر از اين داداشيهاي رنگ و وارنگ کنن!

2-داداش خر زور تا در موقع لزوم حال بعضيا رو بگيره

3-داداش خوش تيپ و پولدار تا به دوستاش بگه اين بي-اف منه

4-داداش خر خون تا در موقع امتحان براش تقلب بنويسه

5-داداش ماشين دار تا اونو اينور و اونور برسونه

6-داداشي که چشم ديدنشو نداره(همون داداش واقعي خودش)!

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز تفاوتهاي من و رئيسم!

تفاوتهاي من و رئيسم!(طنز)

وقتي من يك كاري را دير تمام مي كنم، من كند ھستم.

وقتي رئيسم كار را طول دھد، او دقيق و كامل است.

وقتي من كاري را انجام ندھم، من تنبل ھستم.

وقتي رئيسم كاري را انجام ندھد، او مشغول است.

وقتي كاري را بدون اينكه از من خواسته شود انجام دھم، من قصد دارم خودم

را زرنگ جلوه دھم.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




تكرار زمانه

تكرار زمانه

مردي 80ساله با پسر تحصيل کرده 45ساله­اش روي مبل خانه خود نشسته

بودند ناگهان کلاغي كنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت : بابا

من که همين الان بهتون گفتم: کلاغه.بعد از مدت کوتاهي پير مرد براي سومين بار

پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در پسرش موج ميزد و با همان حالت گفت: کلاغه

کلاغ!پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت. صفحه­اي را باز کرد و

به پسرش گفت که آن را بخواند.در آن صفحه اين طور نوشته شده بود:امروز پسر

کوچکم 3سال دارد. و روي مبل نشسته است هنگامي که کلاغي روي پنجره

نشست پسرم 23بار نامش را از من پرسيد و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ

است.هر بار او را عاشقانه بغل مي‌کردم و به او جواب مي‌دادم و به هيچ وجه

عصباني نمي‌شدم و در عوض علاقه بيشتري نسبت به او پيدا مي‌کردم.

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




انشای یک کودک درباره ازدواج

انشای یک کودک درباره ازدواج

an image



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 21 شهريور 1390




ایرانی باهوش آمریکایی ها را غافلگیر کرد

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 21 شهريور 1390




طنز درد دل دختر و پسرهای دم بخت

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 20 شهريور 1390




صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com