آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



ماجرای غریق نجات

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




مادر زن

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخری رسید.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.

اما داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟

همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




مگه میشه سر استاد کلاه گذاشت

چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 16 اسفند 1390




شعر طنز ديدم به خواب حافظ

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس

ديدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم

گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم

گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي

گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟

گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری

گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 16 بهمن 1390




قبل و بعد از ازدواج

پیش از ازدواج ......

پسر: آره. خیلی انتظار برام سخت بود.

دختر: می خوای ترکت کنم؟

پسر: نه! حتی فکرشم نکن.

دختر: دوستم داری؟

پسر: البته! خیلی زیاد!

دختر: تاحالا به من خیانت کردی؟

پسر: نه! این که اصلاً سوال کردن نداره؟

دختر: منو می بوسی؟

پسر: هر فرصتی که گیر بیارم!

دختر: کتکم میزنی؟

پسر: دیوونه ای؟ من از اون جور آدما نیستم!

دختر: می تونم بهت اعتماد کنم؟

پسر: بله!

دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج ......

از پایین به بالا بخون !!!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، جملات بزرگان، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 16 بهمن 1390




راز خوشبختی...!!!

راز خوشبختی...!!!

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 10 آذر 1390




طنز داستان ادم و حوا ومیوه ممنوعه

داستان ادم و حوا ومیوه ممنوعه به روایت طنز:

 

- آدم هرچی به جون حوا قسم خورد که عکس خوردن سیبش کار فتوشاپه، خدا قبول نکرد و از بهشت بیرونشون کرد. شیطون داشت سی دیه سیب خوردن حوا رو می فروخت

- آدم جرات که کرد به درخت سیب نزدیک بشه، فهمید همه سیبها پلاستیکین، خدا هم از بهشت بیرونش کرد

- خدا به آدم دستور داد تا حوا رو قربونی کنه. آدم تا چاقو رو گذاشت رو گردن حوا، شیطون دوتا سیب به آدم داد و گفت : خدا از قربونی کردن حوا گذشت، عوضش این دوتا سیب رو بخورین. آدم و حوا که سیبها رو خوردن، خدا از بهشت بیرونشون کرد

- دربونای بهشت لج کردن و تو ساک آدم و حوا که داشتن می رفتن مسافرت، یه سیب انداختن. بعدهم دوتاشون رو گرفتن و به جرم قاچاق سیب از بهشت بیرون کردن . خدا فکر می کرد همه جا امن و امانه



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز چگونه لج شوهرتان را دربياوريد

چگونه لج شوهرتان را دربياوريد

 http://s1.picofile.com/file/5936038015/apple_1.jpg

1:با ماشين ريشتراشي اش خيار رنده کنيد

2:وقتي روزها خسته مي آد خونه تلفن بزنديد به شمسي خانوم و تا شب غيبت کنيد

 3:يه ليست از اسامي مردان تهيه کنيد و جلوي هر کدوم يه قرار ملاقات بنويسيد و بزنيد رو در يخچال.

4: شلوارش رو به همراه مدارک وپاکت سيگارش داخل ماشين لباسشويي بندازين

5: وقتي مي خواهيد بريد خريد مانتو قرمز و روسري زرد گل گلي تون را بپوشيد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز مهم ترين سوال هاي جامعه ايروني!!

مهم ترين سوال هاي جامعه ايروني!!

http://karzan.ir/images/%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87%20%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87%20%D9%87%D8%A7.gif



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان

پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان

 

1- يقه اولين خواستگار رو بچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه.

 2- ناز و لفت و ليس رو بذاريد كنار.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز بيچاره دخترا

بيچاره دخترا

 

بيچاره دخترا اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!

اگه زشت باشن مي گن کي اينو مي گيره!

اگه تپل باشن مي گن چه گوشتيه!

اگه لاغر باشن مي گن چه مردنيه!

اگه مودبانه حرف بزنن مي گن چه لفظ قلم حرف مي زنه!

اگه رک و راست باشن مي گن چه بي حياست!

اگه يه خورده فکر کنن مي گن چقدر ناز مي کنه!

اگه سري جواب بدن مي گن منتظر بود!

اگه تند راه برن مي گن داره مي ره سر قرار!

اگه اروم راه برن مي گن اومده بيرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتي حرف بزنن مي گن با دوست پسرشه!

اگه خواستگارو رد کنه مي گن يکي رو زير سر داره!

اگه حرف شوهرو پيش بکشه مي گن سر و گوشش مي جنبه !

اگه به خودش برسه مي گن دلش شوهر مي خواد مي خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه بميره خوبه؟

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز وقتي پسرا دور هم خلوت ميکنند چي ميگن؟؟

وقتي پسرا دور هم خلوت ميکنند چي ميگن؟؟

 

1- بدبخت حسين دلت بسوزه همون دختري که به تو پا نميداد من رفتم شمارشو

گرفتم

2- واي پسر ! اين دختره دانشجو که توي کلاس ماست رو ديدين عجب هيكلي داره !

3- من بدجوري عاشقش شدم . اگه اين خوشکله با من دوست بشه من همه ي

دوست دخترهام رو کنار ميگذارم .

4- ...ها ! حوصله مون سر رفت ! دو تا ...شعر بگين تا بخنديم !

5- يک سي دي توپسي گيرم اومده که خيي باحاله . جديدترين شوي جني فر لوپر

و شکيراست .

6- بچه ها اين دختره رو ديدين که مانتو صورتي ميپوشه و يه عينک آفتابي هم ميزنه

. وقتي هم که توي دانشگاه را ميره هيچکي رو تحويل نميگيره . بايد حالشو بگيريم

....بهش!

7- ما اينيم ديگه بالاخره شماره رو داديم به دختره فقط دنبال خونه خالي ميگرديم .

8- بچه ها من ميخونم شماها دست بزنيد ... توي کوچمون دختره قد بلنده ...

9- بر و بچ جاتون خالي امروز رفتيم کافي نت يه رومي رو به گند کشيديم

10-ديشب جاتون خالي.مامانم اينا نبودن يه غذاي توپ!!! درست كردم. فقط يه كم

زيادي رو گاز موند كه اونم مهم نيست.نميدونيد ته ديگ تخم مرغ چه خوشمزه

هست!

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز سخنان حکيمانه در باب زن

سخنان حکيمانه در باب زن

 

1-فردوسي حكيم بزرگ ايراني كه همه قبولش دارن ميگه:

كه پيش زنان هرگز راز مگوي چو گويي سخن بازيابي به كوي.

معني:هرگز رازت رو به يه زن نگو كه اگه بگي پس فردا رازت رو از زبون در و

همسايه ميشنوي خنديدن حقيقت محض!

 

2-اين حكيم در جاي ديگه ميگه:

زنان را نباشد به جز يک هنر نشينند و زايند شيران نر

اينم كه احتياج به معني نداره.

 

3-ارنست همينگوي ميگه:

زن ها جنگ ها را شروع مي کنند و مردها آن ها را ادامه مي دهند.

 

4-منكن جان هم ميگه:

مردها و زن ها دست کم در يک مورد اتفاق نظر دارند. هيچ کدام به زن ها اعتماد

ندارند! البته زياد ناراحت نشو (خانم‌ها رو ميگم).چيزهاي خوبي هم راجه به زنها

 

گفتن: 5-ناپلئون كه ميگه: اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسي پرورش مي داد

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز 20 نكته ي خنده در مورد مردها

20 نكته ي خنده در مورد مردها

 

1-اسم هر جک و جونوري رو روي شما نميگذارند از قبيل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد ديگر که اينجا جاش نيست

2-در عروسي ميتونيد لباسي رو که بارها به تن کرديد رو دوباره بپوشيد

3-ميتونيد هر صد سال يه بار هم موهاتون رو شونه نکنيد و بعد بگيد مد روزه

4-از ترس اينکه کسي سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو قايم نمي کنيد



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز داداشي هاي دخترا

داداشي هاي دخترا

 

1-داداش اينترنتي تا هر وقت خواستن ازش اکانت مجاني بگيرت!و بدون وجدان

درد اد ليستشو نو پر از اين داداشيهاي رنگ و وارنگ کنن!

2-داداش خر زور تا در موقع لزوم حال بعضيا رو بگيره

3-داداش خوش تيپ و پولدار تا به دوستاش بگه اين بي-اف منه

4-داداش خر خون تا در موقع امتحان براش تقلب بنويسه

5-داداش ماشين دار تا اونو اينور و اونور برسونه

6-داداشي که چشم ديدنشو نداره(همون داداش واقعي خودش)!

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




طنز تفاوتهاي من و رئيسم!

تفاوتهاي من و رئيسم!(طنز)

وقتي من يك كاري را دير تمام مي كنم، من كند ھستم.

وقتي رئيسم كار را طول دھد، او دقيق و كامل است.

وقتي من كاري را انجام ندھم، من تنبل ھستم.

وقتي رئيسم كاري را انجام ندھد، او مشغول است.

وقتي كاري را بدون اينكه از من خواسته شود انجام دھم، من قصد دارم خودم

را زرنگ جلوه دھم.



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




تكرار زمانه

تكرار زمانه

مردي 80ساله با پسر تحصيل کرده 45ساله­اش روي مبل خانه خود نشسته

بودند ناگهان کلاغي كنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت : بابا

من که همين الان بهتون گفتم: کلاغه.بعد از مدت کوتاهي پير مرد براي سومين بار

پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در پسرش موج ميزد و با همان حالت گفت: کلاغه

کلاغ!پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت. صفحه­اي را باز کرد و

به پسرش گفت که آن را بخواند.در آن صفحه اين طور نوشته شده بود:امروز پسر

کوچکم 3سال دارد. و روي مبل نشسته است هنگامي که کلاغي روي پنجره

نشست پسرم 23بار نامش را از من پرسيد و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ

است.هر بار او را عاشقانه بغل مي‌کردم و به او جواب مي‌دادم و به هيچ وجه

عصباني نمي‌شدم و در عوض علاقه بيشتري نسبت به او پيدا مي‌کردم.

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390




انشای یک کودک درباره ازدواج

انشای یک کودک درباره ازدواج

an image



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، دل نوشته، طنز، مطالب جالب و خواندنی، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 21 شهريور 1390




ایرانی باهوش آمریکایی ها را غافلگیر کرد

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در دو شنبه 21 شهريور 1390




طنز درد دل دختر و پسرهای دم بخت

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 20 شهريور 1390




طنز انواع بله گفتن عروس خانم ها

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 20 شهريور 1390




شعر طنز : شوخی با حافظ

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم

گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی

گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری

گفتا که می سرایم شعر سپیدباری

گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب پس چی؟گفتا که کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم بگو زخالش؟آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز

گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شدست مجنون؟

گفتا شدید گشته معتاد گرد افیون

گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم بگو زساقی حالا شدست چه کاره؟

گفتا شدست منشی در دفتر اداره

گفتم بگو ز زاهد آن راهنمای منزل

گفتا به من که بردار دستت را از سر دل

گفتم زساربان گو با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم بگو زمحمل یا از کجاوه یادی

گفتا پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که قاصدک کو؟آن باد صبح شرقی ؟

گفتا که جای خود را دادست به فکس برقی

گفتم بیا زهدهد جوییم راه چاره

گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره

گفتم سلام مارا باد صبا کجا برد؟

گفتا به پست داده آورد یا نیاورد؟

گفتم بگو زمشک آهوی دشت زنگی

گفتا که ادکلن شد درشیشه های رنگی

گفتم سراغ داری میخانه ای حسابی

گفتا آنچه بودست گشته چلو کبابی

گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا به جایش دارم وافور با نگاری

گفتم بلند بوده موی تو آن زمانها

گفتا که حبس بودم از ته زدند آن را

گفتم شما وزندان؟حافظ مارو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتی!



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 19 شهريور 1390




طنز پـَـَـ نــه پـَـَــــ

سوار تاکسیم میگم آقا نگه دارید!، میگه پیاده میشی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام باد لاستیکا رو چک کنم!

 

++++++++++++++++++

رفتم دم مغازه به یارو میگم قرص پشه داری؟ میگه واسه کشتنش میخوای؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ برا سردردش میخوام!!!

 

++++++++++++++++++

رفتم تو آپارتمان دارم گوشت قربونی بین همسایه ها پخش میکنم، یارو میپرسه نذریه؟

میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با خود گوسفنده مشکل داشتیم کشتیمش!!!

:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 19 شهريور 1390




خیلی چاکریم به سبک .. (عکس)

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در شنبه 19 شهريور 1390




ღღ I LOVE YOU ღღ

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در جمعه 18 شهريور 1398




داستان جدید سیندرلا

سیندرلا اکنون حدودا ۷۰ ساله است . بعد از سپری کردن یک زندگی با شاهزاده ای که اکنون مرده است ، او با شادمانی بروی صندلی راحتی اش نشسته و به تماشای جهانی که از جلوی ایوانش میگذرد میپردازد . برای همصحبتی او گربه ای دارد که گیزمو نامیده میشود .

در یک بعد از ظهر آفتابی ،ناگهان جادوگری اشکار شد .سیندرلا به او گفت :جادوگر بعد از این همه سال که گذشته اینجا چه کار میکنی . جادوگر پاسخ داد خب سیندرلا من تصمیم داشته ام سه ارزویت را براورده کنم از زمانی که شما این زندگی خوب را داشته ای تا این زمان که اخرین ملاقاتمان است . ایا چیزی وجود دارد که هنوزم دلت آن را ارزو کند .

 


سیندرلا خیلی شادمان شده بود بعد از تفکری متمرکزانه زیر لب با خودش اولین ارزویش را زمزمه کرد . من ارزو میکنم انقدر ثروتمند باشم که ورای ادراک باشد. بلافاصله صندلی راحتی اش تبدیل به قطعه ای از طلا شد .سیندرلا گیج شد و گفت : آه، متشکرم جادوگر. جادوگر گفت : این کمترین کاریست که میتوانم انجام دهم .

دومیت ارزویت چیست ؟ سیندرلا نگاهی به بدن نحیفش کرد و گفت : ارزو میکنم که جوان شوم و زیبایی جوانی ام دوباره برگردد.

بلافاصله رویای او به واقعیت پیوست و رخسار زیبای جوانی اش بازگردانده شد.سیندرلا احساس هیجانی در درون خودش کرد به خاطر این که سالها خواب بوده و جوانی و نیروی فراموش شده اش تبدیل به انچه که او به دنبال ان است .سپس جادوگر گفت شما یک ارزوی دیگر بیشتر ندارید چه خواهی خواست ؟

سیندرلا نگاهی به طرف گیزمو کردکه اکنون در گوشه ای از ترس میلرزید . من ارزو میکنم که گربه ی سالخورده ام به یک جوانی بسیار زیبا و خوش چهره تبدیل کنی . به طور سحر امیزی ناگهان گیزمو یک تغییرات کلی بیولوزیکی را متحمل شد او یک پسر شد انقدر زیبا که شبه او را در دنیا ندیده بود انقدر منصف و زیبا که پریانی از اسمان به پایش افتادند. جادوگر گفت : تبریک میگوییم سیندرلا . از زندگی جدیدت لذت ببر . برای یک لحظه کوتاه گیزمو و سیندرلا به چشمان یکدیگر نگاه کردند .

سیندرلا نشست و نفسش را در سینه حبس کرد و خیره شده بود به پسر کامل و اعجاب انگیزی که او تا کنون ندیده بود..



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در پنج شنبه 17 شهريور 1390




طنز مدرك لیسانس در ايران...

مدرك لیسانس در ايران...

 

اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟

مدرك لیسانس اينجاست ولي كار كجاست؟

هر كجايي كه من مدرك خود را بردم

پاسخ اين بود كه يك پارتي پولدار كجاست؟

روز و شب هر چه دويدم پي همسر گفتند

از براي چو تويي همسر و غمخوار كجاست؟

پدر دختره تا ديد مرا با فرياد

گفت اوٌل تو بگو درهم و دينار كجاست؟

خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟

پست و عنوان و يا حجره و انبار كجاست؟

ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن

بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟

يك عدد بنز مدل 98 دو در

تا كند فيس در آن در بر اغيار كجاست؟

اعتياد ار كه نداري و سلامت هستي

برگي پاكي ژن ار دكتر و بهيار كجاست؟

هر چه فرياد زدم حرف مرا كس نشنيد

كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟

نيست چون بهر جوان عيب اكنون حمٌالم

توي ميدان بكنم باربري، بار كجاست؟

مدرك لیسانس خود را بفروشم به دو پول

ايهالناس بگوييد خريدار كجاست؟

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 9 شهريور 1390




نامه عاشقانه خیلی جالب

نامه عاشقانه خیلی جالب (لطفا تا آخر بخوانید)


لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق  پسر به دختر مورد علاقه اش شوید

 
1-محبت شدیدی كه صادقانه به تو ابراز میكردم

2-دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو

3-روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم

4-به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و

5-این احساس در قلب من قوت میگیرد كه بالاخره روزی باید

6-از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم كه

7-شریك زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار كوتاه بود اما

8-توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و

9-بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم

10-این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع

11-اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را

12-به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم

13-خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان كه

14-از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش

15-این مطلب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر

16-باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم كه

17-جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش

18-دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت كه دارای كمترین

19-عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه

20-تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمتوانم قانع شوم كه

21-تو را دوست داشته باشم و شریك زندگی تو باشم

 
و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطلب بالا فقط شماره های فرد را  بخوان

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، طنز، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در سه شنبه 8 شهريور 1390




صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com