داستان حضرت آدم و هوا


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



داستان حضرت آدم و هوا

داستان حضرت آدم و هوا

 

حضرت حافظ میگه:

 ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم اورود به این دیر خراب آبادم

 

روزی بود و روزگاری

خدایی بود و تنهایی اش

خدا عاشق بود

اما معشوقی نداشت

آدم را آفرید تا به او عشق بورزد

برایش بهشت را آفرید تا معشوقش آسوده باشد

اما آدم از جنس خاک بود

و خدا افلاکی...

آدم توان درک چنین عشقی را نداشت

خدا معشوقی می خواست که قدرش را بداند

با مشتی خاک چه کند تا  به عشق کبریایی اش پاسخ گوید؟

خدا تصمیم گرفت موجودی را واسطه کند تا آدم طعم عاشقی را بچشد

حوا را آفرید

حوا را از جنس خودش آفرید

از زیبایی خود در قالب وجودی او ریخت

زیبایی هایش را جسمانی کرد تا آدم خاکی آن را راحت تر درک کند

آدم که حوا را دید دلباخته او شد

روزها و شب ها دست حوا را میگرفت و در باغ بهشت قدم می زدند

زیر سایه درختان کنار رودهای همیشه جاری و زلال می نشستند و ساعت ها به هم نگاه می کردند

آدم مبهوت سیب حوا بود

و حوا از حیا به برگی پناه برد

هنوز کلامی به وجود نیامده بود تا با هم حرف بزنند

اما برق نگاه شان گویاترین شعرهای عاشقانه بود

و اینگونه بود که داستان عشق آغاز شد

 

داستان دوست داشتن:

  

       آدم حوا را دوست داشت

              حوا آدم را دوست داشت

                   و خدا هر دو را دوست داشت

 

  این مقال وبا حافظ شروع کردم با حافظ هم ختمش میکنم:

 پدرم روضه رضوان به دوگندم بفروخت

من چرا ملک جهان به جوی نفروشم....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، داستان کوتاه، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در چهار شنبه 23 شهريور 1390





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com