مشو مغرور حسن زیبای خویش
مرنجان دلی را با حرف های خویش
مکن بر ما ستم که دنیا دو روز است
فکری بکن به حال عقبی ی خویش
گر امروز منم درویش نبین امروز را
کمی بی اندیش برای فردای خویش
چی میشود که بیایی یکبار در کنار من
تا بگویم برایت زین دل پر سودای خویش
ای کاش ندیده بودم به چهره افسونگر تو
اما چه کنم با چشمان بی پروای خویش
بسیار کوشیدم تا برهانم خویش را از دام تو
مگر فهمانده نمیتوانم این دل شیدای خویش
مرا به چه روز سیا گرفتار کرده ی
که نا امیدم از امروز و فردای خویش
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
اینارو داریم،
شعر،
،