تو و او
دل ما را به كجا خواهى برد؟
در پناهِ چه كسى مركب آن را تو زین خواهى كرد؟
و به همراه آن نیمه ى پنهان شده ات ، به كجا خواهى رفت؟
و چراغِ نفس و عشقت را ، چه زمانى ؛ به همان نیمه ى پنهان شده ات مى بخشى؟
چه زمانى فوران خواهى داد، شعله ى گرم نگاهت را باز؟
به همان مِهر قسم....!
نفسِ جان ِ من است ،
و همان عشقى كه، تو به فنجان دلش مى ریزى،،
به چه دشوارى و چه قدر و بها،،
قطره قطره شده و جام به جام،،
من در آن تنگ بلورى ریختم...
تو به آن مى بخشى؟!؟؟
قلب من تاب ندارد كه به رگ هاى دو تن روح دمد، جان بدهد..!
تو بدان!
حال و احوال این جا مانده، خو نكرده است هنوز، به تنهایىِ خود،،
یا به زبانى دیگر ، سوت و كور ماندن دل!
به همین لحظات تلخ و روان،
چشم دل بر افق سرخ رَهَت خیره شده،
به نگاهى دیگر ، به سلامى گفتن و جوابى كه از آن عشق ببارد بر ما!
دل من نیست به دنبال دیگر عشقى، كه زِ یادم ببرد ؛لحظه لحظه بودنم را با تو!
شاید آن عشقى كه ،عطر تو بأشد به فضاى در و دیوار دلش،
مرا وسوسه كرد،كه رَوَم سوى آن عشق قدیم!
و سوارانِ آن مركب گرمى بشوم، كه هر ثانیه اش ،مرا؛
یاد با هم بودن بندازد،یاد آن ثانیه هایى كه داشت مى رویید، بذر محبتهایم!
و تو رفتى و تو رفتى و تو رفتى ، همین!
و ندیدى كه سوخت، بال پروانه ى احساساتم!
شاخ و برگ هاى محبتهایم!
جنگل سبز تخیل هایم!
و ندیدى نشكفت، غنچه ى كوچك آینده ى من!
غنچه ى كوچك آینده ى من!
غنچه ى كوچك آینده ى من!
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
اینارو داریم،
دل نوشته،
،