مـن پـــذیــــرفــتــم شــکـسـت عــــــــــشـــــــق را / مـن پذیـرفتم که عــــــــــشـــــــق افسانـه است / ایـن دل درد آشنا دیـوانه است / میـروم از رفتن من شاد باش / از عذاب دیدنم آزاد بـاش / گر چه تو تنها تر از من میشوی / آرزو دارم تـو هم عــــــــاشــــــــق شوی / آرزو دارم بفهمی درد را ، تلخی برخوردهای سرد را / زبانم میگوید: بـه امــــــــیــد روزی که روزگارت سیاه تر از پـر کـلاغ و غـمگیـن تر از غروب دم جـدایـــی بـاشد / اما دلم مـیـگویـد: بـه امــــــــیــد روزی که اشیانت بالاتر از آشـیان عقاب و زندگـــی خوب و راحتی داشته باشی.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
اینارو داریم،
دل نوشته،
،